|
آقاي مهر جويي سلام : چيزي هست كه دوست دارم شما فيلمش كنيد .ولي فكر نكنيد زندگي ام آن قدر فاجعه يا تراژدي دارد . نه . مثل ليلا يا ساراي شما نيستم كه ملت بخواهد غصه اش بگيرد . مي دانيد كه اكثر وقت ها خیلی هم بدبخت غصه دار نيستيم . اينها هيجان هاي زندگي است ديگر . راستش اينها را كاوه مي گفت . من هم قبول دارم و دوست دارم يكي از همين هيجان ها را براي تان تعريف كنم. البته شما مرا نمي شناسيد . اول دلم مي خواست براي خانم ميلاني تعريف مي كردم . ولي بعد پشيمان شدم . مي دانيد يه جوري پشت ما زن ها را دارد كه انگار لوث مان مي كند. ضمناً قضيه پشتياني كردن و اين حرف ها نيست . مي دانم شما از پسش بهتر بر مي آييد . اين را هم در جلساتي كه كاوه با دوست هایش داشت فهمیدم . همان طور كه ديديد دو تا عكس براي تان فرستاده ام . اشتباه نكنيد يكي از عكس ها خانم نيكول كيدمن است . ديكري خودم هستم . در نگاه اول تشخيصش سخت است . ولي با كمي دقت مي شود فهميد . قبل از آشنايي با كاوه نمي شناختمش . توي يكي از اين كافه شاپ هاي گاندي بود كه به قول دوستم با كاوه زديم توی كار لاو و از اين حرف ها . كاوه با دوستاش بود كه دوستم گفت مطمئنم امروز دست بي نامبر بيرون نمي رويم . داشتند از فيلم و سينما حرف مي زدند . ما اسم هنرپيشه ها كه مي آمد نظري مي داديم مثلاً در مورد رنگ چشم يا مدل لباس و مو . كافي شاپ هنوز خيلي شلوغ نشده بود . نور زرد كافي شاپ و نگاه هاي دوستم صاف افتاده بود توی صورت كاوه . كاوه دود سيگارش را فوت كرد توي صورتم و لبخند زد . حسابي تپل بود و سفيد با موهاي كم پشت قهوه اي . به دوستم نگاه كرد و به من گفت :« موبايلتون لطفاً .» دادم دستش . شماره اش را وارد كرد و به دوستم بازلبخند زد . بيشتر وقت ها دوستم از دستم عصبانی می شد و می گفت :« تو گلچین کن من, آس و پاس هم با گندیده هاش سر کنم .خدا بده شانس اگر ما این همه ناز و کلاس داشتیم همین گندیده هاش هم بهمون نمی رسید » . تا صبح خواب نداشتم . بعد از چند بار كافي شاپ رفتن و دوره گرفتن با دوست هاش رفتم خانه اشان . اولين بار فيلم چشم هاي تمام بسته را با هم ديديم . اتاق كاوه فرق زيادي با مغازه هاي سه راه جمهوري نداشت . چراغ ها خاموش بود . فقط نور صفحه تلويزيون بود . كاوه با ركابي سفيداش كنارم دراز كشيده بود و سيگارش لاي انگشت هاي تپلي اش بود . ازم خواسته بود كه وسط فيلم حرف نزنم . پريز تلفن را هم كشيده بود . هرجا كه خانم كيدمن بازي داشت چند بار مي زد عقب . بقيه جا ها را هم كه مي زد جلو . وقتي داشت با اون مرد مجارستانی مي رقصيد كاوه دست هاش را به هم كوبيد و گفت : « آفرين حال شوهررو بگير ». اون جایی هم که خانم کیدمن داشت از خیانتش برای شوهرش تعریف می کرد و گریه می کرد ،یهو کاوه بلند شد و بیشتر به خودش تا من گفت : « نگاه کن انگار زنت نشسته باشه رو به روت بگوید چه غلطی می خواسته بکند. خدایا چه حسی..... داری ؟» . تا آخر فيلم نفهميد لخت كنارش دراز كشيده ام . وقتي فيلم تمام شد ، گفت :خوشت اومد ؟ گفتم : از چي ؟ گفت :به … گفتم : من كه نفهميدم ولي زنه خوشگل بود . گفت : زنه ‚ نه . خانم كيدمن . فكر كنم آقاي مهر جويي ‚ خانم كيدمن هر چي عكس مي گرفته يكي هم براي كاوه مي فرستاده . اتاقش فقط پوسترهاي همين خانم بود. غير از آلبومي كه عكس هاش را از توي اينترنت و مجله هاي سينمايي خارجي جمع كرده بود و گذاشته بود بالاي تختش . بعدها يه عكس سه در چهار من را هم اضافه كرد كوشه يكي از همين پوسترها . ولي عكس يا تصوير ديگري نبود . حق داشت خيلي بيست بود . كاوه هميشه مي گفت : « چشم هاش مثل ژیلت مي مانند ؛حسش انگار استخوان آدم را می خواهد ببرد . حتي حسش روي لب هاش هم هست . هيچ بازیگری را اين جوري نديده ام. » حالا شما كه كارگردان هستيد خودتان اين چيزها را بهتر مي فهميد . من هم وقتي مرتب فيلم هايش را ديدم ازش خوشم آمد . حتي وقتي توي فيلم ساعت ها كه به نظرم زشت شده بود ‚ باز كاوه مي گفت: « نگاه كن لامذهب پشت قوزه كرده و دماغ گنده هم بهش مي آيد . از آن زشت هاي دوست داشتني شده.» قبل از ازدواج با كاوه فقط بعد از ظهر دوشنبه ها كه پدرش نبود مي رفتم خانه اشان . هميشه اول برنامه مان ديدن يكي از فيلم هاي چندين بار ديده شده خانم كيدمن بود. بعد صحنه هاي سكس فيلم هاش را موبه مو اجرا مي كرديم . ولي هيچ وقت كاوه راضي نمي شد . مي گفت :« حس كار در نمي آيد . » يك بار هم كه باهم توي اتاقش نشسته بوديم و ميوه مي خورديم بهم گفت : « با هيچ دختري زياد دوام نياورده ام تو چه جوري اي كه از خل بازي هاي من خسته نمي شوي ؟» دوستم هر روز آمارم را می گرفت و یه جوری دلش می خواست ته و توی قضیه من و کاوه را در بیاورد . دستش را می کشید روی محاسن فرضی اش و می گفت : « جان من این یکی هم سر کاره ؟» . فيلم ها را مي بردم خانه و سعي مي كردم تمرين كنم حتي كوچك ترين چيزها را مثلاً حالت نگاه يا نحوه راه رفتنم را . كاوه حرفي نمي زد تا اينكه يك روز كه روي تخت دراز كشيده بود و داشت دود سيگارش را فوت مي كردبه سقف ؛ گفت : « هيچ مي داني قد و قواره تو خانم كيدمن شبيه هم است .» ديگر هيچ وقت حرفي نزد يا كاري نكرد كه مثل آن روزم كند . شب همه چي را براي مادرم تعريف كردم و گفتم :« جز كاوه با هيچ كس خيال ازدواج ندارم .» مادرم تعجب كرده بود. حسابي .پسرهای زیادی دور و برم بودند که خب دندون گیرتر از کاوه بودند . در ضمن مادرم فکر می کرد دمم هیچ وقت لای تله هیچ پسری گیر نمی کند . مادرم گفت :بگذار مهر ديپلمت خشك شود . به خودش هم كه همين را گفتم ‚ گفت : « دو ترم ديگر كه درسم تمام شود ‚ مي خواهم بروم لندن يك دوره فيلم سازي ببينم . » براي دوستم هم تعريف كردم . چند روز بعد زنگ زد و گفت :« بلند شو بيا اينجا برات سوپرايزي دارم كه اگر بفهمي دعام مي كني روزي يه پسر ماماني بزنم تو رگ » و پشت هم جيغ مي كشيد .براش توضيح دادم كه حوصله هيچ پسري را ندارم و دور همه را خط كشيده ام جز كاوه . حاليم كرد كه اتفاقاً مربوط به كاوه ست . وقتي رسيدم به آپارتمانشان درست و حسابي با خواهر و مادرش سلام و احوال پرسي نكردم . سي دي برنتلي گذاشت . سيگار روشن كرد و چادر كذاشت زير در . بعد هم تاپش را در آورد و سينه هاش را نشانم داد ( البته مي دانم كه اين چيزها را نمي توانيد توي فيلم تان نمايش دهيد . ) و گفت :« اگر كار و بارت با كاوه سكه نشد يكي از اينها را ببر ». پاي تخت نشسته بودم و نگاهش مي كردم . گفت :« اين دراز علي بودنت بالاخره به دردت خورد . بنده خدا راست گفته . هيكلت كمپلت كيدمني است . حالا بايد بقيه را جور كنيم. ديوونه قرن بيست و يكه چي نشدني يه ؟ هان ؟ اول موهات را فر مي كني . يادم است گفتي كاوه گفته موي فر به ميسيز كيدمن بيشتر مي آيد . بعدش بلوند ‚بعدش يك لنز آبي .» خودم را با پوسترهاي اتاق كاوه مقايسه مي كردم . جای چشم های خودم چشم های خانم کیدمن را می گذاشتم یا موهایم را فربلوند تصور می کردم . باور مي كنيد كه اصلاً نمي توانستم تكان بخورم . يا حرفي بزنم . دوستم به قول خودش با برنتلي فاز گرفته بود و به افتخار تغيير چهره من ترنس مي زد. دستگاه را خاموش كردم و گفتم : « خب همه اينها كه گفتي درست . اما اين ابروهاي دراز و مشكي را كه مثل پاي سوسكه چكار كنم با اين مژه هايي كه خودشون را رسانده اند به ابروهام ؟ تازه بنده صاحب لپ هاي گوشتي هستم . » مست ايده اش بودم . گفت :« اگر از پس اين هم بر نيامدم آن يكي را هم ببر . ديوونه اولاً الان ديگر ابروي كمون و مژگان تاب دار مد نيست يا گونه برجسته . اين تيپ هاي شرقي تركي ديگر دمده است . ثانياً الان قرن چندمه ؟ هان ؟ » خودم را در قالب خانم كيدمن مي ديدم و اينكه اگر كاوه ببيندم چه مي كند . روي كاناپه سرخابي لم داده بود و داشت لاك نارنجي مي زد. موبايلش زنگ زد . خاموش كرد . بيشتر از من سرحال بود . با کوچک ترین سوژه ای داغ می کرد . حالا که چنین سوژه ای به ذهنش رسیده بود غرق تغییر چهره من بود . - نيم سانت ابرو مي گذاريم و بقيه قرچ قيچي . دنباله ابرو هم تيغ . بعد رنگ بور مي زنيم . مژه ها را هم از نيم سانتي كات . حذف گونه و فرم صورت هم كه دردش يه جراحي سرپايي پلاستيك است با نشان دادن عكس خانم كيدمن به دكتر . عصر ‚ عصر تب و هيجان است . و غش كرد از خنده . ولو شد روي كاناپه و همان طور نشسته ترنس مي زد . سعي كردم همه را با هم جمع كنم و توي خيالم ببينم چه شكلي مي شوم . ابروهاي كم پشت بور و مژه هاي كوتاه ‚ گونه استخواني و چشم آبي و موي فربلوند ! ديدم به آرزويي كه هميشه از فرط محال بودنش فكر نكرده ام رسيده ام . ولی می ترسیدم . می ترسیدم این مارمولک( دوستم را می گویم ) خیال خراب کردنم را جلوی کاوه داشته باشد . اما آن قدر تب تغییره قیافه گرفته بودم که پريدم روي دوستم و نفهميدم چقدر ماچش كردم . تلفن را گذاشتيم جلومان و به دوست و مجله و صدو هيجده براي پيدا كردن دكتر خبره و آرايشگر توپ زنگ زديم . اگر مادرم زنگ نمي زد يادم نمي افتاد كه شب شده و خواهر و مادر دوستم رفته اند مهماني و من بايدبروم . وقتي مانتو پوشيدم دوستم نگاهم كرد و گفت : « حق ايده من چي ؟ » خنديدم . جلوي در آپارتمان كه رسيدم داد زد :« خانم كيدمن يك شب تام كروزتان را قرض مي دهيد ؟». دويدم سمت اتاقش . روي تخت دراز كشيده بود . پريدم روش و با چنگ و دندان افتادم به جانش . ناخن های بلندم رفته بود توی گوشتش و داد می زد . البته آقاي مهرجويي آخرش هم مجبور شدم كه قرض بدهم . نه اينكه من قرض بدهم . نه . اصلا ٌ قرضی در کار نیست که . قرض یعنی اینکه بعداٌ به آدم برگردانند . ولی کاوه برگرشتنی نیست . می شناسمش . مي دانيد چطور شد …. يعني الان كه اين نامه را براي شما مي نويسم ؛كاوه و دوستم رفته اند شمال برای بازدید لوکیشن یک فیلم کوتاه . بگذريم . خلاصه آن شب كه رسيدم خانه مادرم را بغل كردم و گفتم :« دخترت خوشبخت شد» .تاصبح راه رفتم و خودم را با هيبت خانم كيدمن جلوي آينه نگاه كردم . قرار شد چند وقتي من و كاوه هم ديكر را نبينيم . در جواب چرايش هم از يك هيچان برايش خبر دادم . پدرم جراحي پلاستيك را قبول نمي كرد . مادرم بعد سه روز اعتصاب غذا بلاخره پدرم را راضي كند . چند تا عكس خانم كيدمن را به دكترم نشان داديم . اولش يك جورهايي گيج شده بود . مي گفت :« همه مي آيند اين جا براي اينكه همچين گونه اي بكارم» . اما خوب قضيه پول بود ديگر زياد چيزي نگفت .يك ماهي طول كشيد تا ورم و كبودي صورتم بخوابد . توي آرايشگاه چند تا آرايشگر دورم جمع شدند كه چقدر خرم و شدم از اين جوان هاي امروزي كه معلوم نيست چه مرگ شان شده . انگار قرار بود سر آدم ببرند . هر كس كه قيچي دست مي گرفت براي بريدن مژه و ابروهام ‚ قيچي را مي داد دست يكي ديگر از همكارهاش و مي گفت من نمي توانم . آخرش دوستم آمد و ترتيب شان را داد . وقتي موهام فر بلوند شد و توي چشم هام لنز آبي رفت ‚ دوستم جيغ كشيد:« تو محشري ‚ تو از خانم كيدمن سري » .ديدن خودم توي آينه برام سخت بود . باورم نمي شد . شباهت عجيبي پيدا كرده بودم . ولي خودم را درست و حسابي نمي ديدم . كاوه مدام جلوي چشم هام بود و عكس العمل هاش . اينكه اگر ببيندم چي مي گويد و چه كار مي كند . نمي دانم تا به حال به چند تا از آرزوهاتان رسيده ايد . مثلاً وقتي يكي از فيلم هاي تان جايزه گرفته يا چه مي دانم توي جشنواره هاي بين المللي برنده شده اید و احساس خوبی سر وقت تان آمده؟ من هم شايد يك همچين چيز هايي . يعني يك همچين احساس هايي كه انگار دنيا را با تمام خرت و پرتش داده اند دستم . مادرم و دوستم هي ازم مي پرسيدند خب خوشم آمد ؟ راضي هستم ؟ راستش مادرم هم كيف كرده بود ولي بروز نمي داد . مادرم زد پشتم و گفت :« بالاخره نگفتي خوشت اومد يا نه ؟ اما با اين قيافه انگار من نزاييدمت ! » گفتم : ببينم نظر كاوه چيه بعد مي گويم . اولين دوشنبه بعدازظهر كه رسيد قرار گذاشتم . يكي از مدل لباس هاي خانم كيدمن را از توي فيلم مولن روژ برداشته بودم و داده بودم به خياط . همان را پوشيدم . به كاوه گفتم فقط اف اف را بزند و توي اتاق تاريكش چشم بسته بنشيند . وقتي رسيدم بالا به نفس نفس افتاده بودم . البته سه چهارتا پله بيشتر نبود. مانتوم را در آوردم . يك بار ديگر جلوي آينه خودم را ديدم . دسته گل رز صورتي را آرام كشيدم روي بيني كاوه . كاوه آرام چشم هاش را باز كرد . نگاه كرد. چه نگاهي آقاي مهرجويي . پلك نمي زد . بي حركت نگاهم مي كرد . بعد از چند دقيقه توانست سرش را حركتي بدهد و براندازم كند . نمي دانم چقدر گذشت تا من گفتم : « منم » گفت : « دوباره حرف بزن ببينم .» بعداً گفت كه از روي صدام مطمئن شده كه خودمم . بغلم كرد و هي مي گفت :« باورم نمي شود . چرا آخه ؟ هان ؟ واي چقدر تغيير . خوشگل شده ای ها » . اما چيزي را كه بايدمي گفت ‚ نگفت . يعني هيچ وقت نگفت . شبش خيلي گريه كردم . بعضي شب هاي ديگر هم همين طور . یک ماه بعد کاوه رفت کرمان . خيلي برام سخت بود . كارم فقط ديدن فيلم ها بود وعكس ها . از وقتي كاوه رفت مسافرت ديگر دوستم هم كم مي آمد خانه ما . بيشتر وقت ها مي نشست با كاوه از دوست پسرهاش مي گفت. با هم سيگار مي كشيدند و مي خنديدند .كاوه مي گفت :« اين دوستت آدم را سر حال مي آورد . » كمتر با هم بوديم . يا براي فيلم برداري مي رفت شهرستان يا دير وقت مي آمد. وقتي هم كه با هم بوديم خودمان نبودیم . یعنی بيشتر با دوست هاش خانه اشان جمع می شدیم و از فیلم و داستان و این طور چیزها حرف می زدند . من كه از فيلم و حرف هاي مربوط به فيلم زياد چیزی دستگیرم نمی شود . خودمانیم شما ها چه حوصله ای دارید . برنامه دوشنبه بعدازظهر ها هم تقریباً به هم خورده بود. يك شب ميهماني كوچكي راه انداختيم . چند تا از استادهاش هم بودند . داشتم قهوه درست مي كردم كه يكي از استادهاش آمد كنار دستم . صورتش را آورد نزديك گوشم و طوري توي گوشم كفت : «خانم كيدمن براي من بي شكر لطفاً » كه دلم مي خواست باز هم حرف بزند و من همان جا بايستم . برگشتم به كاوه نگاه كردم . كاوه با دوستم گرم صحبت بود. سيني قهوه را گذاشتم روي اپن . استاد كنارم ايستاده بود. گفت : چقدر شبيه نيكول كيدمن هستي . باورم نمي شود . تا حالا كاوه بهت گفته . من كه ديگر نيكول يا نيكي صدايت مي كنم باشد ؟ كاوه با دوستم داشتند مي رقصيدند . من همان جا ايستاده بودم . از دوستم دیگر زيادعصباني نبودم . برگشتم سر گاز و به بهانه اینکه لکه های قهوه را از روی گاز پاک کنم ؛ همان جا ایستادم . استاد آمد کنار دستم . آرام طوری که صداش با نفس هاش به گوشم بخورد هی حرف زد و من هی تکان نخوردم . فرداي آن شب قبل از اينكه به خانه استاد بروم به گوشي كاوه زنگ زدم . - يه چيزي مي خواستم بپرسم ؟ - بپرس فقط زود ‚ ضبط داريم . - به نظرت من شبيه خانم كيدمن هستم ؟ - كاوه يكي ست ‚ تو يكي هستي ‚ خانم كيدمن هم يكي . - دوستم چطور … ؟ - بعداً زنگ بزن . الان كه آقاي مهرجويي اين نامه را براي تان مي نويسم چهار ماه است كه خانه استاد هستم . البته اينكه مي گويم استاد نه اينكه فكر كنيد پيره و موهاش سفيد . نه . استاد چهل و دو ساله است .احتمالاً شما هم مي شناسيدش . با هم ميهماني مي رويم يا سينما و بيرون . همه نگاه مان مي كنند . البته استاد مي گويد ترا يعني من را نگاه مي كنند . دو ماه ديگر بايد بروم . همسر و فرزند استاد مدت اقامت شان تمام مي شود . استاد می گوید :« وقتی بچه ها آمدند ( منظورش خانم و فرزند ش است ) یک آپارتمان کوچک شش ماهه برایت اجاره می کنم تا دوباره بچه ها بروند » . يك چيزي … دلم مي خواهد يكي از سينه هاي دوستم را ببرم . آقاي مهرجويي به نظر شما شبيه هستيم ؟ چون شنيده ام شما از این چیزها هم خوب سر در می آورید ؛ می خواستم بدانم مي شود توي دنيا عين يك نفر چند نفر باشند ؟ اگر اين طوري باشد آن وقت كي همان يكي است ؟ مريم عباسيان شهريور 84 |
|