خانم کیدمن یک شب تام کروزتان را قرض می دهید؟

مریم عباسیان
m_abbasian55@yahoo.com

آقاي مهر جويي سلام :
چيزي هست كه دوست دارم شما فيلمش كنيد .ولي فكر نكنيد زندگي ام آن قدر فاجعه يا تراژدي دارد . نه . مثل ليلا يا ساراي شما نيستم كه ملت بخواهد غصه اش بگيرد . مي دانيد كه اكثر وقت ها خیلی هم بدبخت غصه دار نيستيم . اينها هيجان هاي زندگي است ديگر . راستش اينها را كاوه مي گفت . من هم قبول دارم و دوست دارم يكي از همين هيجان ها را براي تان تعريف كنم. البته شما مرا نمي شناسيد . اول دلم مي خواست براي خانم ميلاني تعريف مي كردم . ولي بعد پشيمان شدم . مي دانيد يه جوري پشت ما زن ها را دارد كه انگار لوث مان مي كند. ضمناً قضيه پشتياني كردن و اين حرف ها نيست . مي دانم شما از پسش بهتر بر مي آييد . اين را هم در جلساتي كه كاوه با دوست هایش داشت فهمیدم .
همان طور كه ديديد دو تا عكس براي تان فرستاده ام . اشتباه نكنيد يكي از عكس ها خانم نيكول كيدمن است . ديكري خودم هستم . در نگاه اول تشخيصش سخت است . ولي با كمي دقت مي شود فهميد . قبل از آشنايي با كاوه نمي شناختمش . توي يكي از اين كافه شاپ هاي گاندي بود كه به قول دوستم با كاوه زديم توی كار لاو و از اين حرف ها . كاوه با دوستاش بود كه دوستم گفت مطمئنم امروز دست بي نامبر بيرون نمي رويم . داشتند از فيلم و سينما حرف مي زدند . ما اسم هنرپيشه ها كه مي آمد نظري مي داديم مثلاً‌ در مورد رنگ چشم يا مدل لباس و مو . كافي شاپ هنوز خيلي شلوغ نشده بود . نور زرد كافي شاپ و نگاه هاي دوستم صاف افتاده بود توی صورت كاوه . كاوه دود سيگارش را فوت كرد توي صورتم و لبخند زد . حسابي تپل بود و سفيد با موهاي كم پشت قهوه اي . به دوستم نگاه كرد و به من گفت :« موبايلتون لطفاً‌ .» دادم دستش . شماره اش را وارد كرد و به دوستم بازلبخند زد . بيشتر وقت ها دوستم از دستم عصبانی می شد و می گفت :« تو گلچین کن من, آس و پاس هم با گندیده هاش سر کنم .خدا بده شانس اگر ما این همه ناز و کلاس داشتیم همین گندیده هاش هم بهمون نمی رسید » . تا صبح خواب نداشتم .
بعد از چند بار كافي شاپ رفتن و دوره گرفتن با دوست هاش رفتم خانه اشان . اولين بار فيلم چشم هاي تمام بسته را با هم ديديم . اتاق كاوه فرق زيادي با مغازه هاي سه راه جمهوري نداشت . چراغ ها خاموش بود . فقط نور صفحه تلويزيون بود . كاوه با ركابي سفيداش كنارم دراز كشيده بود و سيگارش لاي انگشت هاي تپلي اش بود . ازم خواسته بود كه وسط فيلم حرف نزنم . پريز تلفن را هم كشيده بود . هرجا كه خانم كيدمن بازي داشت چند بار مي زد عقب . بقيه جا ها را هم كه مي زد جلو . وقتي داشت با اون مرد مجارستانی مي رقصيد كاوه دست هاش را به هم كوبيد و گفت : « آفرين حال شوهررو بگير ». اون جایی هم که خانم کیدمن داشت از خیانتش برای شوهرش تعریف می کرد و گریه می کرد ،یهو کاوه بلند شد و بیشتر به خودش تا من گفت : « نگاه کن انگار زنت نشسته باشه رو به روت بگوید چه غلطی می خواسته بکند. خدایا چه حسی..... داری ؟» . تا آخر فيلم نفهميد لخت كنارش دراز كشيده ام . وقتي فيلم تمام شد ، گفت :خوشت اومد ؟
گفتم : از چي ؟
گفت :‌به …
گفتم : من كه نفهميدم ولي زنه خوشگل بود .
گفت : زنه ‚ نه . خانم كيدمن .
فكر كنم آقاي مهر جويي ‚ خانم كيدمن هر چي عكس مي گرفته يكي هم براي كاوه مي فرستاده . اتاقش فقط پوسترهاي همين خانم بود. غير از آلبومي كه عكس هاش را از توي اينترنت و مجله هاي سينمايي خارجي جمع كرده بود و گذاشته بود بالاي تختش . بعدها يه عكس سه در چهار من را هم اضافه كرد كوشه يكي از همين پوسترها . ولي عكس يا تصوير ديگري نبود . حق داشت خيلي بيست بود . كاوه هميشه مي گفت : « چشم هاش مثل ژیلت مي مانند ؛حسش انگار استخوان آدم را می خواهد ببرد . حتي حسش روي لب هاش هم هست . هيچ بازیگری را اين جوري نديده ام. » حالا شما كه كارگردان هستيد خودتان اين چيزها را بهتر مي فهميد . من هم وقتي مرتب فيلم هايش را ديدم ازش خوشم آمد . حتي وقتي توي فيلم ساعت ها كه به نظرم زشت شده بود ‚ باز كاوه مي گفت: « نگاه كن لامذهب پشت قوزه كرده و دماغ گنده هم بهش مي آيد . از آن زشت هاي دوست داشتني شده.»
قبل از ازدواج با كاوه فقط بعد از ظهر دوشنبه ها كه پدرش نبود مي رفتم خانه اشان . هميشه اول برنامه مان ديدن يكي از فيلم هاي چندين بار ديده شده خانم كيدمن بود. بعد صحنه هاي سكس فيلم هاش را موبه مو اجرا مي كرديم . ولي هيچ وقت كاوه راضي نمي شد . مي گفت :« حس كار در نمي آيد . » يك بار هم كه باهم توي اتاقش نشسته بوديم و ميوه مي خورديم بهم گفت : « با هيچ دختري زياد دوام نياورده ام تو چه جوري اي كه از خل بازي هاي من خسته نمي شوي ؟»
دوستم هر روز آمارم را می گرفت و یه جوری دلش می خواست ته و توی قضیه من و کاوه را در بیاورد . دستش را می کشید روی محاسن فرضی اش و می گفت : « جان من این یکی هم سر کاره ؟» .
فيلم ها را مي بردم خانه و سعي مي كردم تمرين كنم حتي كوچك ترين چيزها را مثلاً حالت نگاه يا نحوه راه رفتنم را . كاوه حرفي نمي زد تا اينكه يك روز كه روي تخت دراز كشيده بود و داشت دود سيگارش را فوت مي كردبه سقف ؛ گفت : « هيچ مي داني قد و قواره تو خانم كيدمن شبيه هم است .» ديگر هيچ وقت حرفي نزد يا كاري نكرد كه مثل آن روزم كند . شب همه چي را براي مادرم تعريف كردم و گفتم :« جز كاوه با هيچ كس خيال ازدواج ندارم .» مادرم تعجب كرده بود. حسابي .پسرهای زیادی دور و برم بودند که خب دندون گیرتر از کاوه بودند . در ضمن مادرم فکر می کرد دمم هیچ وقت لای تله هیچ پسری گیر نمی کند .
مادرم گفت :بگذار مهر ديپلمت خشك شود .
به خودش هم كه همين را گفتم ‚ گفت : « دو ترم ديگر كه درسم تمام شود ‚ مي خواهم بروم لندن يك دوره فيلم سازي ببينم . » براي دوستم هم تعريف كردم . چند روز بعد زنگ زد و گفت :« بلند شو بيا اينجا برات سوپرايزي دارم كه اگر بفهمي دعام مي كني روزي يه پسر ماماني بزنم تو رگ » و پشت هم جيغ مي كشيد .براش توضيح دادم كه حوصله هيچ پسري را ندارم و دور همه را خط كشيده ام جز كاوه . حاليم كرد كه اتفاقاً مربوط به كاوه ست . وقتي رسيدم به آپارتمانشان درست و حسابي با خواهر و مادرش سلام و احوال پرسي نكردم . سي دي برنتلي گذاشت . سيگار روشن كرد و چادر كذاشت زير در . بعد هم تاپش را در آورد و سينه هاش را نشانم داد ( البته مي دانم كه اين چيزها را نمي توانيد توي فيلم تان نمايش دهيد . ) و گفت :« اگر كار و بارت با كاوه سكه نشد يكي از اينها را ببر ». پاي تخت نشسته بودم و نگاهش مي كردم .
گفت :« اين دراز علي بودنت بالاخره به دردت خورد . بنده خدا راست گفته . هيكلت كمپلت كيدمني است . حالا بايد بقيه را جور كنيم. ديوونه قرن بيست و يكه چي نشدني يه ؟ هان ؟ اول موهات را فر مي كني . يادم است گفتي كاوه گفته موي فر به ميسيز كيدمن بيشتر مي آيد . بعدش بلوند ‚‌بعدش يك لنز آبي .»
خودم را با پوسترهاي اتاق كاوه مقايسه مي كردم . جای چشم های خودم چشم های خانم کیدمن را می گذاشتم یا موهایم را فربلوند تصور می کردم . باور مي كنيد كه اصلاً نمي توانستم تكان بخورم . يا حرفي بزنم . دوستم به قول خودش با برنتلي فاز گرفته بود و به افتخار تغيير چهره من ترنس مي زد. دستگاه را خاموش كردم و گفتم : « خب همه اينها كه گفتي درست . اما اين ابروهاي دراز و مشكي را كه مثل پاي سوسكه چكار كنم با اين مژه هايي كه خودشون را رسانده اند به ابروهام ؟ تازه بنده صاحب لپ هاي گوشتي هستم . » مست ايده اش بودم .
گفت :« اگر از پس اين هم بر نيامدم آن يكي را هم ببر . ديوونه اولاً الان ديگر ابروي كمون و مژگان تاب دار مد نيست يا گونه برجسته . اين تيپ هاي شرقي تركي ديگر دمده است . ثانياً الان قرن چندمه ؟ هان ؟‌ »
خودم را در قالب خانم كيدمن مي ديدم و اينكه اگر كاوه ببيندم چه مي كند . روي كاناپه سرخابي لم داده بود و داشت لاك نارنجي مي زد. موبايلش زنگ زد . خاموش كرد . بيشتر از من سرحال بود . با کوچک ترین سوژه ای داغ می کرد . حالا که چنین سوژه ای به ذهنش رسیده بود غرق تغییر چهره من بود .
- نيم سانت ابرو مي گذاريم و بقيه قرچ قيچي . دنباله ابرو هم تيغ . بعد رنگ بور مي زنيم . مژه ها را هم از نيم سانتي كات . حذف گونه و فرم صورت هم كه دردش يه جراحي سرپايي پلاستيك است با نشان دادن عكس خانم كيدمن به دكتر . عصر ‚ عصر تب و هيجان است .
و غش كرد از خنده . ولو شد روي كاناپه و همان طور نشسته ترنس مي زد . سعي كردم همه را با هم جمع كنم و توي خيالم ببينم چه شكلي مي شوم . ابروهاي كم پشت بور و مژه هاي كوتاه ‚ گونه استخواني و چشم آبي و موي فربلوند ! ديدم به آرزويي كه هميشه از فرط محال بودنش فكر نكرده ام رسيده ام . ولی می ترسیدم . می ترسیدم این مارمولک( دوستم را می گویم ) خیال خراب کردنم را جلوی کاوه داشته باشد . اما آن قدر تب تغییره قیافه گرفته بودم که پريدم روي دوستم و نفهميدم چقدر ماچش كردم . تلفن را گذاشتيم جلومان و به دوست و مجله و صدو هيجده براي پيدا كردن دكتر خبره و آرايشگر توپ زنگ زديم . اگر مادرم زنگ نمي زد يادم نمي افتاد كه شب شده و خواهر و مادر دوستم رفته اند مهماني و من بايدبروم . وقتي مانتو پوشيدم دوستم نگاهم كرد و گفت : « حق ايده من چي ؟ »
خنديدم . جلوي در آپارتمان كه رسيدم داد زد :« خانم كيدمن يك شب تام كروزتان را قرض مي دهيد ؟». دويدم سمت اتاقش . روي تخت دراز كشيده بود . پريدم روش و با چنگ و دندان افتادم به جانش . ناخن های بلندم رفته بود توی گوشتش و داد می زد . البته آقاي مهرجويي آخرش هم مجبور شدم كه قرض بدهم . نه اينكه من قرض بدهم . نه . اصلا ٌ قرضی در کار نیست که . قرض یعنی اینکه بعداٌ به آدم برگردانند . ولی کاوه برگرشتنی نیست . می شناسمش . مي دانيد چطور شد …. يعني الان كه اين نامه را براي شما مي نويسم ؛كاوه و دوستم رفته اند شمال برای بازدید لوکیشن یک فیلم کوتاه . بگذريم .
خلاصه آن شب كه رسيدم خانه مادرم را بغل كردم و گفتم :« دخترت خوشبخت شد» .تاصبح راه رفتم و خودم را با هيبت خانم كيدمن جلوي آينه نگاه كردم .
قرار شد چند وقتي من و كاوه هم ديكر را نبينيم . در جواب چرايش هم از يك هيچان برايش خبر دادم . پدرم جراحي پلاستيك را قبول نمي كرد . مادرم بعد سه روز اعتصاب غذا بلاخره پدرم را راضي كند . چند تا عكس خانم كيدمن را به دكترم نشان داديم . اولش يك جورهايي گيج شده بود . مي گفت :« همه مي آيند اين جا براي اينكه همچين گونه اي بكارم» . اما خوب قضيه پول بود ديگر زياد چيزي نگفت .يك ماهي طول كشيد تا ورم و كبودي صورتم بخوابد .
توي آرايشگاه چند تا آرايشگر دورم جمع شدند كه چقدر خرم و شدم از اين جوان هاي امروزي كه معلوم نيست چه مرگ شان شده . انگار قرار بود سر آدم ببرند . هر كس كه قيچي دست مي گرفت براي بريدن مژه و ابروهام ‚ قيچي را مي داد دست يكي ديگر از همكارهاش و مي گفت من نمي توانم . آخرش دوستم آمد و ترتيب شان را داد . وقتي موهام فر بلوند شد و توي چشم هام لنز آبي رفت ‚ دوستم جيغ كشيد:« تو محشري ‚ تو از خانم كيدمن سري » .ديدن خودم توي آينه برام سخت بود . باورم نمي شد . شباهت عجيبي پيدا كرده بودم . ولي خودم را درست و حسابي نمي ديدم . كاوه مدام جلوي چشم هام بود و عكس العمل هاش . اينكه اگر ببيندم چي مي گويد و چه كار مي كند . نمي دانم تا به حال به چند تا از آرزوهاتان رسيده ايد . مثلاً‌ وقتي يكي از فيلم هاي تان جايزه گرفته يا چه مي دانم توي جشنواره هاي بين المللي برنده شده اید و احساس خوبی سر وقت تان آمده؟ من هم شايد يك همچين چيز هايي . يعني يك همچين احساس هايي كه انگار دنيا را با تمام خرت و پرتش داده اند دستم . مادرم و دوستم هي ازم مي پرسيدند خب خوشم آمد ؟ راضي هستم ؟ راستش مادرم هم كيف كرده بود ولي بروز نمي داد . مادرم زد پشتم و گفت :« بالاخره نگفتي خوشت اومد يا نه ؟ اما با اين قيافه انگار من نزاييدمت ! »
گفتم : ببينم نظر كاوه چيه بعد مي گويم .
اولين دوشنبه بعدازظهر كه رسيد قرار گذاشتم . يكي از مدل لباس هاي خانم كيدمن را از توي فيلم مولن روژ برداشته بودم و داده بودم به خياط . همان را پوشيدم . به كاوه گفتم فقط اف اف را بزند و توي اتاق تاريكش چشم بسته بنشيند . وقتي رسيدم بالا به نفس نفس افتاده بودم . البته سه چهارتا پله بيشتر نبود. مانتوم را در آوردم . يك بار ديگر جلوي آينه خودم را ديدم . دسته گل رز صورتي را آرام كشيدم روي بيني كاوه . كاوه آرام چشم هاش را باز كرد . نگاه كرد. چه نگاهي آقاي مهرجويي . پلك نمي زد . بي حركت نگاهم مي كرد . بعد از چند دقيقه توانست سرش را حركتي بدهد و براندازم كند . نمي دانم چقدر گذشت تا من گفتم : « منم » گفت : « دوباره حرف بزن ببينم .» بعداً گفت كه از روي صدام مطمئن شده كه خودمم . بغلم كرد و هي مي گفت :« باورم نمي شود . چرا آخه ؟ هان ؟ واي چقدر تغيير . خوشگل شده ای ها » . اما چيزي را كه بايدمي گفت ‚ نگفت . يعني هيچ وقت نگفت . شبش خيلي گريه كردم . بعضي شب هاي ديگر هم همين طور .
یک ماه بعد کاوه رفت کرمان . خيلي برام سخت بود . كارم فقط ديدن فيلم ها بود وعكس ها . از وقتي كاوه رفت مسافرت ديگر دوستم هم كم مي آمد خانه ما . بيشتر وقت ها مي نشست با كاوه از دوست پسرهاش مي گفت. با هم سيگار مي كشيدند و مي خنديدند .كاوه مي گفت :« اين دوستت آدم را سر حال مي آورد . » كمتر با هم بوديم . يا براي فيلم برداري مي رفت شهرستان يا دير وقت مي آمد. وقتي هم كه با هم بوديم خودمان نبودیم . یعنی بيشتر با دوست هاش خانه اشان جمع می شدیم و از فیلم و داستان و این طور چیزها حرف می زدند . من كه از فيلم و حرف هاي مربوط به فيلم زياد چیزی دستگیرم نمی شود . خودمانیم شما ها چه حوصله ای دارید . برنامه دوشنبه بعدازظهر ها هم تقریباً به هم خورده بود.
يك شب ميهماني كوچكي راه انداختيم . چند تا از استادهاش هم بودند . داشتم قهوه درست مي كردم كه يكي از استادهاش آمد كنار دستم . صورتش را آورد نزديك گوشم و طوري توي گوشم كفت : «خانم كيدمن براي من بي شكر لطفاً‌ » كه دلم مي خواست باز هم حرف بزند و من همان جا بايستم . برگشتم به كاوه نگاه كردم . كاوه با دوستم گرم صحبت بود. سيني قهوه را گذاشتم روي اپن . استاد كنارم ايستاده بود.
گفت : چقدر شبيه نيكول كيدمن هستي . باورم نمي شود . تا حالا كاوه بهت گفته . من كه ديگر نيكول يا نيكي صدايت مي كنم باشد ؟
كاوه با دوستم داشتند مي رقصيدند . من همان جا ايستاده بودم . از دوستم دیگر زيادعصباني نبودم . برگشتم سر گاز و به بهانه اینکه لکه های قهوه را از روی گاز پاک کنم ؛ همان جا ایستادم . استاد آمد کنار دستم . آرام طوری که صداش با نفس هاش به گوشم بخورد هی حرف زد و من هی تکان نخوردم .
فرداي آن شب قبل از اينكه به خانه استاد بروم به گوشي كاوه زنگ زدم .
- يه چيزي مي خواستم بپرسم ؟
- بپرس فقط زود ‚ ضبط داريم .
- به نظرت من شبيه خانم كيدمن هستم ؟
- كاوه يكي ست ‚ تو يكي هستي ‚ خانم كيدمن هم يكي .
- دوستم چطور … ؟
- بعداً زنگ بزن .
الان كه آقاي مهرجويي اين نامه را براي تان مي نويسم چهار ماه است كه خانه استاد هستم . البته اينكه مي گويم استاد نه اينكه فكر كنيد پيره و موهاش سفيد . نه . استاد چهل و دو ساله است .احتمالاً شما هم مي شناسيدش . با هم ميهماني مي رويم يا سينما و بيرون . همه نگاه مان مي كنند . البته استاد مي گويد ترا يعني من را نگاه مي كنند . دو ماه ديگر بايد بروم . همسر و فرزند استاد مدت اقامت شان تمام مي شود . استاد می گوید :« وقتی بچه ها آمدند ( منظورش خانم و فرزند ش است ) یک آپارتمان کوچک شش ماهه برایت اجاره می کنم تا دوباره بچه ها بروند » . يك چيزي … دلم مي خواهد يكي از سينه هاي دوستم را ببرم .
آقاي مهرجويي به نظر شما شبيه هستيم ؟ چون شنيده ام شما از این چیزها هم خوب سر در می آورید ؛ می خواستم بدانم مي شود توي دنيا عين يك نفر چند نفر باشند ؟ اگر اين طوري باشد آن وقت كي همان يكي است ؟
مريم عباسيان
شهريور 84
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

33387< 24


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي